تاريخ : شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴ | 23:49 | نویسنده : باران

عاشقی را دیدم زیر باران

با چمدانی خیس

بی خداحافظی راهی سفر بود

او به من گفت:

عشق بارانی ست که یک روز به تو هم مي رسد

نمی دانست که من خودم بارانم